کتاب جدیدی که میخونم شاید مناسب ترین کتاب برای این روزای من باشه.
فلسفه ی ملال! یکی از بهترین توصیفاتی که راجع به ملال نوشته بود: سرد شدن ذهن! بدترین نوع دل زدگی برای کسایی بود که سخت کوش بودند. شاید تنها راه چاره برای اونا مرگ بود و بس. ملال شبیه یک مرگ تدریجی که همه ی باورها نسبت به هر آرمانی رو کمرنگ و کمرنگ تر میکنه. مشخص کردن نوع ملال شاید برای من حداقل خیلی سخت بود. ملال موقعیتی که فکر کنم شدیدا دچارش بودم. کپی کردن هزار تا مقاله و یه سری دارو به خورد بیمارای دم مرگ دادن و آنالیز کردن همون نتایج بی معنی! چی بیشتر از انجام دادن این کارای بی نتیجه میتونست ملال انگیز باشه؟!شایدم ملال موقعیتی از سر بودن توی این خونه اس! البته شبیه یه رابطه ی عشق و نفرت بود که از طرفی چون 6 سال بود که با تک تک دیوارهای این خونه خو گرفته بودم دور شدن ازش غربت سختی بود. از طرفی زندگی کردن با موحودی که شاید بدترین نوع حروم کردن اکسیژن رو بلد بود. نه نه من از اول همخونه شدن باهاش با این دید باهاش رفتار کردم که خب شاید مثل هزاران آدمی که راه اشتباه رو میرفت بازم یه راهی به سمت ذات وجودی خودش پیدا میکرد. جون همه یه عنصری رو دارن که دیر یا زود میبیننش!! اما وقتی دیدم این موجود اونقدر احمق هست که برای گشت و گذار با چندتا موجود احمق تر از خودش خانواده و عشق رو کنار میذاره فهمیدم که خداوند در آفری ما را تو همان......
ادامه مطلبما را در سایت ما را تو همان... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : snowwhite-mahsa بازدید : 6 تاريخ : چهارشنبه 25 بهمن 1396 ساعت: 0:43